خاطرات

به او گفتم: تابستان کاردستی خوبی درست کردی، دیگر کاردستی درست نکردی؟ امیررضا گفت: وسیله ندارم گفتم: اگر چسپ به تو بدهم می توانی درست کنی؟امیررضا: بله! گفتم: به رضا پسر همسایه تان هم یاد بده تا کاردستی درست کند. امیررضا یک ساعت بعد همراه رضا و یک بالگرد آمد. دوباره کارتن های دور ریز را به آن ها دادم و رفتند تا یک کاردستی جدید درست کنند. رضا و امیر رضا برای آینده وطن باید خلاق و همدل شوند.‏انسان برای رشد، نیاز به حمایت، محرک و تشویق دارد.گاهی یک چسپ، مسیر زندگی فرد را تغییر می دهد.

2d2263ce c1d5 4334 bdf7 3033b87409b1 خاطرات

دو کوچه آن طرف تر از کتابخانه رد می شدم. دختر نوجوانی در جلوی در خانه نشسته بود و کتاب “ته کلاس ردیف اخر، صندلی آخر” را می خواند.چه لذتی بردم که این نوجوان کتاب امانت می گیرد و به جای گوشی کتاب در دست دارد. چهار سال است که در دهدشت یک ساختمان اجاره کرده ام و کتابخانه ویژه ی کودک و نوجوان با نام “قصه رنگ توپ” دایر کرده ام.

پرهام کودک ساده دلی است که کتاب امانت می‌گیرد اما توان حفظ کتاب را ندارد.روزی چند مرتبه به کتابخانه «قصه رنگ توپ» سر می‌زند.ساعت 8 صبح آمد و گفت: کتاب بهم بدهید.گفتم کتاب ‌های قبلی را بیاور تا کتاب جدید به تو امانت بدهم.گفت: ندارمشان.چند دقیقه بعد رفت و مادرش را همراهش آورد. گفت: مادرم با شما کار دارد.مادرش گفت: به پرهام کتاب بدهید قول میدهم خودم مواظب کتاب ها باشم و برایش بخوانم.پرهام بسیار مهربان و با ادب است. هر جا من را ببیند بلند داد می زند و سلام می کند.

باران شدیدی می بارید.آنیسا دختر 4 ساله ای که صبح زود با پتوی کودکانه اش که مانند چادر بر سر داشت، وارد کتابخانه شد.روزانه 10 بار با دوچرخه ی بسیار کوچکش تا دم در اتاق می آید و کتابش را امانت می گیرد و می رود دم در خانه شان می ‌نشیند و کتاب قصه ی جدیدش را می خواند.یک بار کتاب به او ندادیم. عصبانی شد و گفت: به خدا اگر کتاب ندهی می روم مسواکم را می آورم و می کنم توی دهنت!

98f8869a 47e2 4e31 a464 bb45bd853104 خاطرات bb7fcf32 ee33 422b 8f5d ecfa1fb3d123 خاطرات

بچه های محله ‌ها باهم می آیند و کتاب می‌گیرند. محله شان از کتابخانه ما دور است.قبلا واحد سیار به کوچه ‌شان می‌ رفت و چند ماهی است که آنجا را نتوانستیم پوشش بدهیم.امروز وقتی به کتابخانه آمدند، گفتند: نمی‌توانیم در روز چند مرتبه بیاییم. می شود در حیاط مؤسسه بشینیم  و همین جا چند کتاب بخوانیم؟ چندتا هم همراه خودمان به خانه ‌هایمان ببریم.در سرمای زمستان داخل حیاط نشستند و کتاب خواندند.

cf953bf6 cb9c 4f9c 8a1a a68d2469d0bc خاطرات

کودکان محله ی کارگر همه کتابخوان هستند.در کوچه رد میشدم که دیدم یکی از بچه ها کتاب می خواند و دوتای دیگر گوش می دهند.بچه ها از خواب که بیدار می شوند، دست و صورت نشسته به کتابخانه می آیند و درخواست کتاب می کنند.

d8cd0f2c a48d 4a40 b866 01c6ab7eac1a خاطرات

برای خواندن نماز به مسجد محله رفتم. چهار دانش آموز در حال نماز خواندن بودند.پیش آن ها رفتم و هم صحبت شدیم.گفتند: ما هر روز بعد از تعطیلی مدرسه به این مسجد می آییم و نماز می‌خوانیم.گفتم: من یک کتابخانه دارم که همه ی کتاب های آن، داستان و قصه است.آن ها را به کتابخانه دعوت کردم و به سمت کتابخانه راه افتادیم.به هر کدام از بچه ها دو کتاب امانت دادم.قرار شد هر روز به کتابخانه بیایند و کتاب های جدید امانت بگیرند.

27edf332 5086 4700 8bef 25191400b4ab خاطرات 76921a1c 8ddb 43ee 8352 6dadfe04ac88 خاطرات

وقتی از خیابان رد می‌شوی و می ‌بینی یکی از رمان ‌هایی که بین معلم ‌ها و والدین شهر دهدشت توزیع کرده ای، در ماشین خودنمایی می‌کند.از رمان «ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر» بیش از 40 تا خرید کردیم و در مدارس بین معلم ها در گردش است.در طرح ارتقای دانش معلم‌ها، 30 عنوان رمان و صدها جلد امانت داده شد.

961f94dd 1652 402b 8735 07121c95527c خاطرات