در «بیدی و روز برفی» میبینیم، بیدی به همراه خانوادهاش به خانهی جدیدی اسبابکشی میکنند که پیرمرد تنها و بداخلاقی به نام آقای لارچ در همسایگیشان زندگی میکند. تپهای که در حیاط پشتی آقای لارچ قرار دارد برای سورتمه سواری بسیار مناسب است. اما کسی اجازه ندارد وارد آن شود. او با نصب تابلوهای ورود ممنوع همه را از خود میراند. حتی بر روی پادری خانهاش هم نوشته شده است “بروید بیرون. ” هیچ کس با آقای لارچ کاری ندارد و به دیدن او نمیرود. اما بیدی در نامهنگاریهایش برای گرفتن تخم گل و گیاه و خرت و پرت برای درست کردن باغچهی هنری و دعوت برای بازارچهی خیریه، آقای لارچ را فراموش نمیکند. او همچنین از گلها و سبزیجات باغچهاش برای پیرمرد میبرد. مهربانی بیدی سرانجام پیرمرد عنق را هم سر ذوق میآورد. روزی بیدی که حسابی دلش برف بازی میخواست، به همسایهها نامه مینویسد که برف لازم دارد و از آنها کمک میخواهد. در کمال تعجب، تنها کسی که به او کمک میکند آقای لارچ است. بالاخره روز برفی فرا میرسد و بیدی کسی را میبیند که با شادترین لبخند دنیا مشغول سورتمهسواری است (آن هم در منطقهی ورود ممنوع). بله، او کسی نیست جر آقای لارچ.
۱. بیدی در نامهاش از نقاشیهای کلود مونه صحبت میکند. نام او را در اینترنت یا کتابخانه جستجو کنید و با سبک کارهایش آشنا شوید
۲. باغبانی کنید
میتوانید نشا گیاهان مختلف تهیه کنید و به همراه کودکان در باغچه بکارید و یا سبزیجات و گیاهان آپارتمانی را در گلدان بکارید و مراحل مراقبت را با کودکان طی کنید.
۳.میتوانید از کودکان بخواهید با همراهی یکدیگر بازارچهی خیریه برگزار کنند و با نوشتن نامه یا درست کردن کارت دعوت از دوستان و همسایگان خود دعوت به حضور کنند.