دانلود فایل طرح درس برای این کتاب
خلاصه کتاب

در دل با خود‌می‌گفت: گویا دست تقدیر، مرا به این جا كشانده است.« آن شــب، گرچه در مجلس شاه به رستم خوش گذشته بود؛ َ ولی هنوز آن غم مبهم و ناشناس در دلش بود. غمی رازآلود و دلتنگی آور. ناگاه، دِر خوابگاه باز شد و چند كنیز جوان وارد شدند و اَدای احترام كردند. در پی آن كنیزكان، دختری خوب رو و باال بلند وارد شد. كنیــزكان هر كدام به كنجی خزیدند و ناپدید شــدند. آن بانوی جــوان و خوب رو پیش آمد و ِ گفــت:«ای پهلوان نامدار، من آوازه جنگاوری‌ها و دالوری‌هــا و مردانگی تو را بارها و بارها شنیده ام؛ اگر چه آرزوی دیدار تو را به دل داشتم؛ ولی گمان نمی كردم كه این آرزو، روزی چنین برآورده شود.« رستم از نام و نشان و اصل و نصب دختر پرسید. او گفت: «نام من تهمینه است و دختر شاه سمنگانم. همواره در این اندیشه بودم كه هیچ مردی، شایستگی همسری مرا ندارد، جز رستم دستان. مرا از پدرم خواستگاری‌می‌كنی؟».

دسته بندی کتاب

اشتراک گذاری این کتاب:

مشخصات کتاب
عنوان کتاب
رستم و سهراب
تعداد صفحات
36
سال نشر
1,399

دانلود فایل طرح درس کتاب
امتیاز کتاب
0.000

نظرات
نظرات پیرامون این کتاب

ثبت ديدگاه