«نه، تو نیا!» قصهی دوم از مجموعه قصههای موش کوچولو است.
یک روز زمستانی مامان موشی و موش کوچولو بیرون از خانه مشغول پیدا کردن غذا بودند که هوا برفی شد و مامان موشی مجبور شد موش کوچولو را داخل سوراخی در تنه درخت بگذارد و خودش به دنبال غذا برود.
همین طور که موش کوچولو در سوراخ نشسته بود صدای هو هویی شنید، صداگفت من باد هستم و دم و سبیل موش کوچولو را تکان داد. موشی کمی ترسید و فریاد زد برو خانه خودت برو. کلاغ از بالای درخت صدای موشی را شنید و پر زد و رفت پیش موش کوچولو و …
به نظر شما کلاغ کمکی به موش کوچولو کرد؟
نه، تو نیا! مجموعه قصههای موش کوچولو
خلاصه کتاب
دسته بندی کتاب
مشخصات کتاب
عنوان کتاب
نه، تو نیا! مجموعه قصههای موش کوچولو
تصویرگر
نظرات