سالهای سال پیش، وقتی هنوز بابور پا به این دنیا نگذاشته بود، مرد جوان سیاهپوستی در روستای بندر ملو زندگی میکرد به اسم کهور. کهور قد و قامت متوسطی داشت، با دستها و پاهای لاغر؛ اما بسیار قوی. غواص بود. از آن غواصهایی که با کشتیهای بزرگ بادبانی به دریاهای دور سفر میکنند. کار این کشتیها صید مروارید بود.
«یک روز وقتی کشتی بزرگ بادبانی ناخدا ماجد از سفر صید مروارید به بندر ملو برمیگردد و همه کارکنان آن از ملوانها گرفته تا غواصها آشپزها، به خانههایشان میروند و استراحت میکنند، ناخدا ماجد یک نفر را میفرستد دنبال کهور و پیغام میدهد که هرچه زودتر نزد او بیاید. کهور هم بلافاصله میرود خانه ناخدا ماجد» و… از همینجا داستان «قلب زیبای بابور» شروع میشود.
کهور در خانه ناخدا کسی را میبیند که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد. این اتفاق نه تنها زندگی کهور را شکل میدهد، که باعث میشود سالها بعد پسر او بابور، دست به کاری شجاعانه بزند. کاری که برای همیشه نام او را در قصهها ماندگار میکند.
قلب زیبای بابور
دانلود فایل طرح درس برای این کتاب
خلاصه کتاب
دسته بندی کتاب
مشخصات کتاب
عنوان کتاب
قلب زیبای بابور
تصویرگر
دانلود فایل طرح درس کتاب
نظرات