• آدرکان
  • فاطمه افروشته

 

در دل دوستان قدیمی چه می گذرد؟

روز زیبای دیگری از کلاس های قصه خوانی را با بچه های آدرکان داشتم. روستا سگ های زیادی دارد و به همین دلیل همیشه تعدادی از بچه ها مرا در مسیر مدرسه همراهی می کنند. بچه ها تا رسیدن به در مدرسه کنارم بودند و جویای احوالشان بودم.

وقتی وارد حیاط مدرسه شدم مابقی بچه ها مشغول بازی بودند. با دیدنم به طرفم دویدند و همگی دور من جمع شدند. آن ها از من خواستند همان لحظه به کلاس قصه خوانی برویم ولی ابتدا باید با معلم کلاس شان صحبت می کردم. معلم شان گفت که اگر بخواهی صبح ها بیایی درس و مشق آن ها عقب می افتد. برای همین بیرون از کلاس منتظر نشسته بودم تا کلاس بچه ها تمام شود که صدای بچه ها را از کلاس شنیدم که با ناراحتی از معلم شان پرسیدند: خانم افروشته رفت؟

شنیدن این کلمات و فکر به اینکه بچه ها مشتاق برگزاری کلاس قصه خوانی هستند، حس خوبی بهم دست داد و تمام خستگی دنیا را از تنم بیرون کرد. با لبخندی جامانده از حس خوبم وارد کلاس بچه ها شدم و به محض دیدنم با شوق و ذوق زیادی از من استقبال کردند.

کتاب داستان “روزی که مداد شمعی ها به خانه برگشتند” را برای بچه ها خواندم. خلاصه ی داستان به این شکل است که روزی دانکن و مدادشمعی‌هایش راضی و خوشحال، مشغول نقاشی کشیدن بودند که پستچی یک دسته کارت‌ پستال عجیب برای دانکن آورد. دانکن کارت‌پستال‌ها را خواند و متوجه شد که چند تا از مدادشمعی‌هایش توی دردسر افتاده اند. مدادشمعی‌ها از او خواستند که به نجات‌شان بیایند و آنها را به خانه برگرداند. در حین خواندن داستان بچه ها با دقت کامل گوش می کردند و هر کجای داستان از آن ها سوال می پرسیدم، جواب می دادند.

بعد از اینکه قصه تمام شد؛ بچه ها خودشان شروع به درست کردن کارت پستال کردند و از طرف خودشان به وسیله های قدیمی که بدون استفاده در جایی بودند، نامه نوشتند. بچه ها را همراهی و در کنار آن ها کارت پستالی برای خودم نوشتم.

🟡 کارت پستال السا:

سلام السا، من کتاب فارسی تو هستم. مرا خانه ی خواهرت نیاوردی و بچه ی خواهرت روی من خط می کشد. من از این کار خیلی ناراحت هستم و دوست دارم دوباره روی من درس بخوانی.

🔵 کارت پستال ارغوان:

سلام ارغوان، ما کفش های سفیدِ ناراحت تو هستیم. سالِ پیش ما را به دختر خاله ات دادی. او ما را با جوراب های کثیف می پوشد. خیلی ناراحت هستیم  بیا ما را پس بگیر.

کفش های ناراحت ارغوان

🟠 کارت پستال آنیتا:

سلام آنیتا، نمیدانم مرا یادت هست یا نه؛ وقتی به سفر رفته بودی مرا گم کردی. حالا من از تو خواهش می کنم دنبال من بیا. دلم برای تو تنگ شده است. من کنار رودخانه افتادم تو مرا ندیدی، ولم کردی و رفتی. مرا بچه کوچولویی دیده و برده است او مرا اذیت می کند.

من دوست ناراحت تو، مداد رنگی هستم

🟣کارت پستال نادیا:

سلام نادیا، من لباس سبز روشن تو هستم با گل های زیبایی که روی سینه اش هست. من خیلی در کمد ناراحت می شوم. مرا در عروسی ها بپوش. من خیلی دوس دارم به عروسی بروم.

لباسِ سبز گل گلی ناراحت تو

🟢 کارت پستال پارمیس:

سلام پارمیس، نمیدانم مرا یادت هست یا نه، من عروسک بچگی ات هستم. پارمیس میشه با من بازی کنی؟ من خیلی تنها هستم.

عروسکِ تنهای تو گلی

🔴 و کارت پستال مربی:

من تو هستم. خودِ تو؛ من از تو دلگیر و ناراحتم. مدت ها ست که برای خودت وقت نمی گذاری و از درون ناراحت و پژومرده شده ای. من به تفریح و مسافرت نیاز دارم.  بیا و درون خودت را بگرد و فاطمه ی خوشحال و سرزنده را پیدا کن!

منِ خسته ی ناراحت.