• تل کوچک
  • زهره پناهنده

 

دستیاران مربی:

🐠 امروزبا بچه های تل کوچک کلاس داشتم و همراه با یک قصه ی جالب به نام نقره ماهی به سراغ آن ها رفتم. در این داستان می‌خوانیم: «نقره ماهی» از زندگی تکراری زیر دریا خسته شده و دلش می‌خواهد جایی جدید را تجربه کند. جایی که آب نباشد و آسان‌تر غذا پیدا کند و برای پیدا کردن دنیای تازه از بچّه‌هایش خداحافظی می‌کند.

🐠 نقره ماهی در دریا منظره‌های قشنگی را می‌بیند تا این‌که به ساحل می‌رسد و متوجه می‌شود که بیرون از آب می‌میرد. نقره ماهی با تلاش بسیار دوباره به طرف دریا شنا می‌کند تا نزد بچّه‌هایش باز گردد و قصّة قشنگ دریا را برایشان تعریف کند. پیام این داستان به مخاطبان این است که، سپاس‌گذار نعمت‌های الهی باشند و قدر موقعیت‌های خود را بدانند زیرا آنچه که آرزویشان را دارند شاید برایشان مناسب نباشد.

🐠 فکری به ذهنم رسیده بود؛ به جای اینکه خودم برای بچه ها قصه خوانی انجام بدهم تصمیم گرفتم بچه ها همانند دستیار مربی به صورت گروهی و با همکاری یکدیگر قصه را بخوانند. برای شروع ابتدا بچه ها به دو گروه سه نفره و یک گروه دو نفره  تقسیم شدند. تقسیم بندی  به این صورت بود که هر گروه باید یک سرگروه که بقیه بزرگ تر است داشته باشد و زیرگروه ها از افراد کوچک تر تشکیل شود.

🌊 زینب سرگروه بود؛ نازنین و رها زیر گروه های او بودند.

🌊 زهرا کلاس چهارم سرگروه بود؛ یسنا و یاسمین زیر گروه های او بودند.

🌊 فرناز کلاس چهارم؛ رها کلاس دوم زیر گروه بود.

سرگروه ها برای بچه ها ابتدا داستان کتاب را خواندند و بعد با زبان عامیانه برایشان داستان را تعریف کردند. بعضی از سر گروه ها هراز گاهی از بچه ها می خواستند هر اندازه  از داستان را که متوجه شده اند برایشان تعریف کنند.

🐠 گروه زهرا با وجود اینکه بچه های زیرگروهش از بقیه ی زیر گروه های دیگر کوچکتر بودند ولی بهتر از بقیه داستان را تعریف می کردند.

زهرا چون خودش از لحاظ روان خوانی عملکرد خوبی داشت و علاوه بر اینکه روان می خواند شمرده شمرده و به صورت تفهیمی می خواند. به نحوی که بچه های گروهش بعد از اینکه زهرا داستان را تمام می کرد؛ درمورد داستان حرف می زدند وآن را تعریف می کردند.

🐠 زینب به دلیل اینکه راحت تر از بقیه ی سرگروه ها داستان را تعریف می کرد، بهتر بود. بچه های زیر گروه زینب، از لحاظ خواندن و نوشتن در سطح پایینی بودند و او بعد از اینکه داستان را روی متنش می خواند ،به طور عامیانه برای بچه ها توضیح می داد یا اینکه از بچه ها می خواست ک برداشت خود را از تصاویری  که می بینند بیان کنند.

🐠 گروه فرناز چون اتحاد نسبتا خوبی باهم داشتند بهتر از بقیه بودند و در پایان داستان را تکمیل می کردند. اتحاد فرناز و زیر گروهش به خاطر این بود که رها به حرف های فرناز سرگروه خود، توجه زیادی می کرد و آن ها را تایید یا رد می کرد. رها هر جا که متوجه داستان نمی شد از سرگروه خود می خواست مجدد متن را خوانده و برای او توضیح دهد.

🎯 سپس با بچه ها یک بازی گروهی که با هدف ایجاد هیجان، افزایش دقت و تمرکز بود؛ با اسم خود انتخابی “توپ وسط میدون” به شیوه ی زیر انجام دادیم:

ابتدا بچه ها به دو گروه تقسیم شده و هر کدام از گروه ها در یک قسمت از زمین قرار می گیرند. یک توپ که اصولا با کاغذ درست می شود را روی یک سنگ وسط زمین بازی قرار داده و سپس از هر گروه یک نفر به نمایندگی از گروه می آید و چند دور (مثلا ۵ دور) سنگ که توپ کاغذی رویش است می چرخند.

در ادامه به طور اتفاقی یکی از بچه هایی که دور توپ می چرخند، توپ را برداشته و به سمت گروه خود می دود. آن یکی دیگر باید دنبال شخصی که توپ را برداشته بدود و او را بگیرد. اگر توانست او را بگیرد برنده است ولی اگر نتواند او را بگیرد و او به گروه خود برسد، بازنده است.