• سیده فائزه راستین
  • مدرسه ام البنین دهدشت

 

شنبه مورخ 1402/02/16 برای قصه خوانی به مدرسه‌ی ام البنین رفتم. کتاب اگر همه این کار را بکنند برای بچه ها انتخاب کردم. هدفم از انتخاب این کتاب یادآوری مهارت های زندگی بود.

شعر خوانی:

برای اینکه بتوانم بچه ها را آماده کنم از آن‌ها پرسیدم: چه کسی می تواند شعر بخواند؟

همه باهم گفتند: خانم من! خانم من!

گفتم: می توانید همه باهم یک شعر بخوانید؟

گفتند: بله! شروع کردند به خواندن شعر کتاب‌شان را که به تازگی حفظ کرده بودند و البته در خواندن شعر هماهنگی نداشتند.

بازی ریتم:

برای همین تصمیم گرفتم با بازی ریتم که یک فعالیت برای بالا بردن تمرکز، ایجاد نظم و افزایش زبان بدن است، بین بچه ها  هماهنگی ایجاد کنم.

همزمان وقتی که شعر می خواندند، مگنت های رنگی‌ام را روی تصاویری که از قبل آماده کرده بودم به تخته چسباندم:

قرمز (دست زدن)

سبز (پا زدن)

وقتی می گویم قرمز بچه ها باید دست بزنند و وقتی می گویم سبز، بچه ها باید با پا به زمین بکوبند. این الگوی ساده‌ای است که برای هماهنگ کردن استفاده می‌شود. سپس شروع به تمرین کردن، کردیم.

در مرحله‌ی بعد از آن ها خواستم مداد در دست بگیرند و دونفر دونفر باهم یک ریتم هماهنگ داشته باشند.

مسابقه سکوت:

برای آرام کردن فضای کلاس و خارج کردن آن ها از سرو صدا؛ مسابقه‌ی سکوت گذاشتم. رو به بچه ها گفتم: مسابقه به این شکل است که یک دقیقه زمان بگیریم برای این‌که ببینیم کدام یکی از شماها می تواند هیچ صدایی نداشته باشد. این مسابقه نتیجه‌ی خوبی داشت و بچه ها همه ساکت و آرام شدند.

خیال بافی:

در ادامه گفتم: بچه ها به صندلی هایتان تکیه بدهید و گوش‌هایتان را به من بدهید. همه با یک حرکت نمایشی گوش خودشان را با اشاره برای من پرت می‌کردند. گفتم: حالا چشمانتان را ببندید و با من تصور کنید.

تصور کنیم که شما از مدرسه به خانه رسیدید و کفش هایتان در حیاط افتاده است. کیف‌تان را در آشپزخانه انداخته‌اید. برادرتان بعد از بازی دوچرخه‌اش را در پذیرایی بگذارد. مادرتان قابلمه ها را جلوی در حیاط بگذارد. پدرتان صدای تلویزیون را خیلی بلند می‌کند. حالا چشمانتان را باز کنید. چه اتفاقی می‌افتد؟

یکی گفت: کسی به خانه‌ی ما نمی‌آید.

دیگری گفت: خانم اعضای خانه به خاطر بی نظمی از همدیگر بدشان می‌آید.

یکی دیگر گفت: خانم وسایل‌مان در این خانه گم می‌شود.

پرسیدم بچه ها تا حالا برای شماها از این اتفاق ها در خانه افتاده است؟

همه جواب دادند: خانم مادرمان نمی‌گذارد بی نظمی به‌وجود بیاید و ماهم به او کمک می‌کنیم.

قصه خوانی:

حالا وقت شروع قصه است. قبل از شروع قصه شعر”آی گشتم و آی گشتم، قصه اومد تو مشتم” را خواندم. قصه را به صورت مشارکتی با بچه ها خواندیم. از آن ها پرسیدم هدف نویسنده از نوشتن این کتاب چی بود؟

یکی گفت: می خواست بگوید قوطی نوشابه را از ماشین بیرون نیندازیم.

دیگری گفت: می خواست بگوید وسایل‌مان را مرتب کنیم.

آن یکی گفت: باید یاد بگیریم به مردم شهرمان کمک کنیم تا شهرمان قشنگ بشود.

گفتم: چطوری؟

گفت: خب معلوم است! آشغال نریزیم. خار های کنار جدول ها را بِبُریم و بیرون بیندازیم. درهای خانه‌ها را رنگ کنیم.

در پایان متوجه شدیم اگر یک رفتار اشتباه را همه‌ی مردم انجام بدهند، بی نظمی و همهمه به‌وجود می‌آید. هر کدام از بچه ها قول دادند کارهایی که در کتاب به آن‌ها اشاره شده بود را انجام ندهند.

نمایش پانتومیمی قصه:

قصه تمام شد و برای فعالیت پایانی از بچه ها خواستم بیایند و پانتومیم انجام بدهند. مواردی که در قصه خواندیم را اجرا کنند و بقیه حدس بزنند تا ماندگاری بهتری در ذهن‌شان داشته باشد.

زنگ مدرسه به صدا در آمد و تا دفتر معلمین دنبال من راه افتاده بودند. شبیه جوجه کوچولوها دنبال مادرشان بودند و اصرار می‌کردند که خانم تو رو خدا بازهم بیا!