• فائزه آتشبار
  • مدرسه نجمه دهدشت

 

چهارشنبه مورخ 1402/02/20 با بچه‌های مدرسه‌ی نجمه کلاس قصه‌خوانی داشتم. همراه با معلم بچه‌ها وارد کلاس شدم. بچه ها بلند شدند و صلوات فرستادند. با ذوق نگاه می‌کردند تا بفهمند من برای چه چیزی به کلاس آن‌ها آمده‌ام. با صدای بلند سلام کردم و بچه ها با صدای بلندتری جواب دادند. خودم را معرفی کردم و گفتم قرار بر این است که این ساعت مهمان شما باشم.

نقاشی هدفمند:

گفتم بچه ها می‌شود همه یک برگه‌ی سفید نقاشی آماده کنید و آن را به دو قسمت تقسیم کنید؟

فوری همه‌ی بچه‌ها برگه‌ها را آماده کردند. توضیح دادم که دوتا نقاشی یکسان در دو طرف بگه نقاشی بکشند و یک نقاشی را کامل یک رنگ ثابت بزنند و نقاشی دیگر را با رنگ‌های متفاوت رنگ کنند. همان ابتدای شروع کار یکی از بچه ها گفت: خانم اگر یک رنگ بزنیم که زشت می‌شود! هدف من همین بود که بچه ها به همین نتیجه برسند.

بعد که تمام شد گفتم: کدام یکی از نقاشی ها قشنگ‌تر است؟

گفتند: آن یکی که رنگ‌های متفاوت تری دارد.

گفتم: چرا آن نقاشی دیگر قشنگ نیست؟

گفتند: خانم چون یک رنگ و بی روح است پس ازنظر ما زشت است.

 

رنگ

 

قصه خوانی:

بعد از صحبت درمورد نقاشی‌ها به صورت ناگهانی گفتم: آی قصه قصه قصه …

بچه‌ها سریع گفتند: نون و پنیر و پسته…

قصه‌ی “شهر رنگی رنگی” را برای بچه‌ها آماده کرده بودم. قصه خوانی را شروع کردم. با خودم چند تا توپ رنگی برده بودم که رنگ ها و ترکیب‌شان را به بچه‌ها نشان بدهم. بچه ها با ذوق به قصه گوش می‌دادند. در حین قصه خواندن وقتی داشتم درمورد ترکیب رنگ زرد و آبی می‌گفتم؛ از بچه ها سوال پرسیدم: بچه ها ترکیب‌شان چه رنگی می‌شود؟

کمی فکر کردند و چند نفر باهم گفتند: سبز!

گفتم: آفرین! حالا بگویید ببینم! ترکیب قرمز‌ و زرد چه می‌شود؟

خانم نارنجی می‌شود.

یکی از دخترها پرسید: خانوم یعنی رنگ آبی و قرمز و زرد رنگ های اصلی هستند؟

به‌نظرم جالب بود که بچه ها از این سؤال‌ها را می‌پرسیدند. گفتم آره عزیزم. درواقع از ترکیب این سه رنگ؛ رنگ های زیادی به وجود می‌آید.

گفت‌و‌گو با بچه‌ها:

بعد از اتمام قصه، چند تا سؤال از بچه ها پرسیدم. اینکه اگه شما بخواهید مدرسه‌‌ی خودتان را رنگ بزنید، چه رنگ‌ها‌یی می‌زدید.

یکی می‌گفت: من حیاط را یک رنگ می‌زنم. اتاق‌ها را یک رنگ دیگر و…! چون اینگونه قشنگ‌تر است.

یکی دیگر از بچه ها به صورت ناگهانی گفت: خانم مثلا ًرنگین کمان قشنگ است چون رنگ‌هایش مختلف است اما رنگ‌هایش در کنار هم قشنگ می‌شود اگر یک رنگ بود، این زیبایی را نداشت.

شعرخوانی:

در پایان کلاس قصه‌خوانی یک شعر از کتاب‌شان انتخاب کردم و من خواندم. سپس گفتم بیایید شعر را باهم بخوانیم.  شعر را با زبان بدن اجرا می‌کردم و آن‌ها مرا در خواندن همراهی می‌کردند.

گفتم: بچه‌ها شعر را تنهایی بخوانم جالب‌تر است یا باهم بخوانیم؟

همه باهم گفتند: باهم بخوانیم.

تأثیر ارتباط مفید با بچه‌ها:

زنگ مدرسه به صدا درآمد و من به سمت دفترمعلمین مدرسه راه افتادم. بچه ها همراهم آمدند و اصرار می‌کردند که خانم می‌شود زنگ بعدی هم بیایی؟ خانم دوباره به مدرسه‌ی ما می‌آیی؟

با لبخندی از رضایت، با آن‌ها خداحافظی کردم.