- فائزه آتشبار
- مدرسه دخترانه لیلا، مدرسه پسرانه شهید زندباف چنگلوا
ورود خلاقانه به قصهگویی:
برای پایههای سوم مدرسهی لیلا در تاریخ ۵/۹/۱۴۰۲ و مدرسهی شهید زندباف چنگلوا ۶/۹/۱۴۰۲ با یک کتاب مشترک و یک فعالیت مشترک، کلاس قصهخوانی برگزار کردم.
قبل از اینکه وارد کلاسها بشوم شال سبز رنگی با خودم برده بودم که دور گردنم انداختم. یک پارچهی قرمز به مقنعهام آویز کردم. چند تا مهرهی سفید داشتم که به عینکم آویزانشان کرده بودم و یک تسبیح آبی هم دور گردنم انداختم. یک آینهی بزرگ هم در دستم بود.
وارد کلاس که شدم بچهها با تعجب نگاهم میکردند و در گوش همدیگر حرف میزدند. هیچ حرفی نزدم و کاری کردم که حس کنجکاوی آنها زیادتر بشود.
هدایت خلاقانهی کودکان به سمت موضوع قصه:
یکی از بچهها پرسید: خانم اینها چیست؟
گفتم: خوشگل شدم؟ اینها را آویز کردم که خوشگل بشوم.
یکی یکی میگفتن: آره خانم..! تو خودت خوشگل بودی..!
با اینها خوشگلی خانم ولی خودت خوشگلتر بودی.
انگار خجالت میکشیدند نظر واقعیشان را بگویند!
نظرها ادامه داشت تا اینکه یکی از بچهها گفت: خانم زشت شدی.
گفتم چرا؟
گفت: اینهایی که به خودت آویز کردی شما را زشت کرده است. خودت قشنگتر بودی!!
کم کم چند تای دیگر از بچهها با او هم نظر شدند. از آنهایی که میگفتند خوشگل شدی پرسیدم: یعنی میتوانم با اینها به شهر بروم؟
همه با هم گفتند: نهههههه خانم!!!! مسخرهات میکنند!!
گفتم: مگر خوب نشدهام؟
گفتند: چرا خانم، ولی… یعنی نمیشود با این قیافه به شهر بروی!!
در آینهای که با خودم برده بودم، به خودم نگاه کردم. فهمیدم که راست میگویند.
شعر خوانی قبل از قصه گویی:
بلافاصله قصه را آوردم و با بچهها شروع کردیم شعر اول قصه را خواندیم:
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
روبروی بچهها
قصهگو نشسته بود
قصهگو قصه میگفت
از کتاب قصهها
قصههای آشنا
قصههای پرنشاط
قصهی باغ بزرگ
قصهی گل قشنگ
قصهی شیر و پلنگ
قصهی موش زرنگ
اسم کتاب “کلاغ خنزر پنزری” بود. کتاب را معرفی کردم و آن را خواندم.
بچهها گفتند: خانم برای این قصه خودت را این شکلی کرده بودی؟!! میدانیم!
با آینه حرف بزن:
بعد از خوانش قصه، آینهام را یکی یکی به بچهها میدادم و از آنها سؤالات زیر را میپرسیدم:
بچهها تا حالا برایتان پیش آمده است که در آینه با خودتان حرف بزنید؟
_نه خانم! آن وقت میگویند دیوانه شدهای!!
_نه خانم! خجالت میکشیم!
گفتم: الآن من به شماها آینه را میدهم و با خودتان حرف بزنید.
در ابتدا که به بچهها آینه را دادم، خجالت میکشیدند. کم کم وقتی دوستانشان حرف میزدند، جرأت پیدا میکردند که آنها هم این کار را انجام بدهند.
یکی از بچهها در آینه به خودش نگاه کرد وگفت: من چقدر زیبا شدم.
دیگری گفت: من خیلی قشنگم. من خیلی زیبا هستم و از همه خوشگلتر هستم.
آن یکی خیلی تند و سریع گفت: من خیلی خوشگل هستم وآینه را به کنار دستیاش داد.
بازی هدفمند:
بعد از انجام این فعالیت، با بچهها به حیاط رفتیم و بازی دوز را انجام دادیم. این بازی را در هر دو مدرسه انجام دادم و بچهها واقعاً آن را دوست داشتند.
بازی دوز:
- باید یک مربع با ۹ تا خانه بکشیم.
- ۲ نفر را انتخاب کمیکنیم.
- باید دو مدل مهرهی جدا برای بازی داشته باشیم. برای یک نفر کتاب و برای نفر مقابل جا مدادی به عنوان مهرهها انتخاب کردیم.
- بعد از اعلام شروع بازی باید آن دو نفر شرکت کننده به سرعت شروع به دویدن کنند و هر مهره را در یک خانه قرار بدهند و سریع برگردند تا مهرهی بعدی را بیاورند.
این بازی نیازمند سرعت عمل بالا و تمرکز است. در این بازی باید یک شخص با سرعت تمام بدود تا مهرههایش را زودتر به شکلی بچیند که دوز کند و از طرفی اجازه ندهد رقیب او دوز کند.
ثبت ديدگاه