• فائزه آتشبار
  • خانه‌ی بلوط_اکبرآباد 

ارتباط اولیه با بچه‌ها:

سه شنبه مورخ ۶ تیر در خانه‌ی بلوط روستای اکبرآباد با بچه‌ها کلاس داشتم. در کلاس نشسته بودم که بچه‌ها یکی یکی وارد کلاس می‌شدند. سلام می‌کردند و می‌نشستند. من هم به هر کدام از بچه‌ها به‌صورت جداگانه سلام می‌کردم. از بچه‌ها خواستم خودشان را معرفی کنند.

آشنایی بچه‌ها با قوانین چراغ راهنمایی:

بعد از معرفی خودشان؛ گفتم: بچه‌ها چراغ راهنمایی را تا حالا دیده‌اید؟

گفتند: آره خانم.

چون در کلاس تخته نبود که نقاشی آن را روی تخته بکشم، برای همین به‌صورت گفتاری برای آن‌ها توضیح می‌دادم.

بعد گفتم: بچه‌ها چراغ راهنمایی چکار می‌کند؟

کیوان گفت: خانم ما را راهنمایی می‌کند تا کارمان درست انجام بشود.

الناز گفت: خانم باعث می‌شود تا شلوغی نشود.

گفتم: خب چه رنگ‌هایی دارد؟

همگی با هم می‌گفتند: خانم سبز، زرد و قرمز!

گفتم: اگر چراغ قرمز شود چه اتفاقی می‌افتد؟

گفتند: خانم ماشین‌ها می‌ایستند.

گفتم: اگر چراغش سبز بشود چه اتفاقی می‌افتد؟

گفتند: ماشین‌ها حرکت می‌کنند.

گفتم: اگر چراغش زرد بشود چه اتفاقی می‌افتد؟

گفتند: خانم ماشین‌ها بااحتیاط حرکت می‌کنند.

گفتم: خب بچه‌ها اگر این قوانین راهنمایی رانندگی نباشد یا چراغ راهنما نباشد، چه اتفاقی می‌افتد؟

یکی گفت: خانم تصادف می‌شود.

آن یکی گفت: شلوغی و هرج‌ومرج می‌شود.

قانون‌گذاری کلاس توسط بچه‌ها:

حالا که بچه‌ها به نتیجه‌ای که می‌خواستم، رسیدند؛ گفتم: خب عزیزان من، همان‌طور که شهر ما برای اینکه شلوغی و بی نظمی در آن نباشد، قوانین مخصوص خودش را دارد؛ کلاس ما هم یکسری قانون‌های مخصوص خودش را دارد.

قانون‌های این کلاس را خودتان بگویید و هر نفر یک قانون برای کلاس مشخص کند.

قوانینی که بچه‌ها برای کلاس مشخص کردند به شکل زیر بودند:

_بدون اجازه حرف نزنیم

_ در کلاس آشغال نریزیم

_وسط حرف دوست‌مان نپریم

_شلوغی نکنیم

_به حرف خانم معلم گوش بدهیم

_برای صحبت کردن، دست بلند کنیم.

گفتم: خب بچه ها این‌ها قوانین کلاس ما هستند و همه باید به آن‌ها احترام بگذارند.

نوشتن هدفمند:

بعد از آشنایی بچه‌ها با قوانین وارد بحث قصه خوانی شدیم. ابتدا یک فعالیت انجام دادیم. به بچه‌ها یک تکه کاغذ دادم و گفتم: دوتا از ویژگی‌های خوب دوست‌تان که در کنارتان نشسته است را بنویسید و برای ما بخوانند.

کیوان: خانم! امیرعلی دوست خوبی است (کلاس دوم ).

گفتم: خب چکار می‌کند که خوب است؟

کیوان: با من بازی می‌کند.

آیناز: دوست من در کارها به من کمک می‌کند. در درس‌هایم به من کمک می‌کند. با من بازی می‌کند.

حمیدرضا: خانم! یک بار به طاها گفتم بیا دعوا کنیم، نیامد. (این ویژگی خوبی است که دربرابر خواسته‌ی نابه‌جای دیگران نه بگوییم).

شروع خلاقانه‌ی قصه‌خوانی:

بعد از این فعالیت قصه‌ی امروز را با این شعر شروع کردم:

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود

روبروی بچه ها، قصه گو نشسته بود

قصه گو قصه می‌گفت، از کتاب قصه ها

قصه‌های پرنشاط، قصه‌های آشنا

بعد از این شعر، کتاب را بالا آوردم و به بچه‌ها نشان دادم وگفتم: اسم قصه‌ی امروز “کلاغ خنزر پنزری” است. نویسنده و تصویرگر کتاب را به بچه‌ها معرفی کردم.

بعد از خواندن قصه، یک بازی انجام دادیم.

یک بازی هدفمند:

بچه‌ها را دوگروه کردم. یک گروه، گروه «الف» وگروه دیگر،گروه «ب» شدند. روبروی هم قرارشان دادم.

گفتم: خوب به همدیگر دقت کنید. به ظاهر و لباس‌های همدیگر خوب نگاه کنید و به خاطر بسپارید که طرف مقابل چطور است. بعد گروه« الف» را برمی‌گرداندیم و چشمانشان را می‌بستیم.گروه «ب» یک تغییر کوچیک و نامحسوس باید در ظاهر یا لباس‌شان ایجاد می‌کردند.

گروه «الف» برمی‌گشتند وآن تغییر را حدس می‌زدند. این بازی همینطور ادامه پیدا می‌کند وگروه بعدی هم به همین شیوه بازی را ادامه می‌دهند.

هدف بازی:

بچه ها باید دقت و تمرکز کافی داشته باشند و حواس‌شان جمع باشد که بتوانند تفاوت را حدس بزنند. این بازی به تقویت حواس بینایی و بالا بردن تمرکز و دقت هوش می‌شود.